۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

نقره داغ

نمیخوام چشمامو رو هم بزارم
فرصت نگاه تو خیلی کمه
عمر من به خواستنت نمیرسه
همین امشب وقت از تو گفتنه

دردامو حوصله کن غزل غزل

واسه موندن مرگمو بهونه کن
وقتی شعرامو به آتیش میکشی
خون بهای این دل دیوونه کن
نمیخوام چشمامو رو هم بزارم
نکنه اسم تو رو کم بیارم
آخه نقره داغ روزگارمی
من پاپتی فقط تو رو دارم
کی مثل تو منو باور میکنه؟
با منو هق هق دل سر میکنه؟
واسه جشن همه گریه های من
گل تنهاییشو پرپر میکنه
کی مثل تو منو باور میکنه؟
با من چله نشین سر میکنه؟
کی مثل تو پای حرفام میشینه؟
شعر دیوونگی از بر میکنه
نمیخوام زخمامو مرحم بزارم
نکنه پیش چشات کم بیارم
من یه عمره با غمت زار میزنم
من که از عاشقی ترسی ندارم
نمیخوام چشمامو رو هم بزارم
فرصت نگاه تو خیلی کمه
کاشکی دستات به سراغم میومد
آخه امشب وقت بی تو مردنه

افشین سیاهپوش

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.


هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است

سهراب سپهری