۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

فردا دیر است

با شروع قصه ها
زير اين چرخ كبود
توي اون تنگ غروب
يكي بود هيچكي نبود
يكي بود ديده نشد
مثل خواب يك صدا
ميون قصه كه بود
از من و از تو جدا


باشروع قصه ها
تو جووني پير ميشي
بجاي فرصتامون
واسه فردا دير ميشي
بشنويم قصه هارو
زودتر از غصه شدن
واسه دير شدن بسه
خودتو به خواب نزن
وقتي كه وقتاي ما
واسه داشتن نباشه
رفتن و رفتنمون
نرسيدن باهاشه
بايد آب بشيم و بعد
برسيم به تشنگي
آخرين فرصت ما
همينه تو زندگي
تو كجايي خود من
كمكم كن بمونم
قصه موندنمو
تا كه هستم بخونم