۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

باران


باران می آید...
تو را دیدم که در سرما و در زیر باران میدوی و خود را پنهان می کنی
و من هم می دویدم تا خودم را در قلبت پنهان کنم
تا در اوج سرما ساعت ها با تو باشم
اما تو رفتی و من تو را گم کردم
در حالی که در زیر باران راه می روم،به دنبال تو می گردم
و هر روز از خود می پرسم
در حال حاضر چه می کنی و در آرزوی چه کسی هستی؟

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

شب


در آن شب غم آلود و خسته،با آهنگ هایی متفاوت که چنگ ارفه* می نواخت منتظر بودم که نوید آمدنت بیاید.
در نبودت روزهایم همچو شب است،شبی تیره
درود بر تو ای نور مقدس،و ای نخست زاده ی آسمان!
بیا و این شب ظلمت را از بین ببر.

___________________________
*ارفه:شاعر و آوازه‌خوان افسانه‌ای اساطیر یونان و پسر اویگاروس و کالیوپه است.
در نواختن چنگ استاد بود آن‌چنان که می‌توانست جانوران وحشی و درختان و سنگ‌ها را به دنبال خود به حرکت درآورد.