۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

باران


باران می آید...
تو را دیدم که در سرما و در زیر باران میدوی و خود را پنهان می کنی
و من هم می دویدم تا خودم را در قلبت پنهان کنم
تا در اوج سرما ساعت ها با تو باشم
اما تو رفتی و من تو را گم کردم
در حالی که در زیر باران راه می روم،به دنبال تو می گردم
و هر روز از خود می پرسم
در حال حاضر چه می کنی و در آرزوی چه کسی هستی؟

۳ نظر:

  1. باران كه باريدن از سر مي گيرد دل ِ من نيز مي بارد با ياد ي تو
    سرما دستانمان را به هم پيوند خواهد زد
    دل هامان را هم پيمان مي كنيم
    تا بدانيم در آرزوي چه كسي در زير باران ، باراني مي شويم
    *
    خوب بود

    پاسخحذف
  2. سلام پسر چطوری / بابا زود زود آپ کن :D

    پاسخحذف
  3. وبلاگ قشنگی داری
    بازهم میام پیشت

    پاسخحذف