۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

امشب به قصه دل من گوش ميكني
فردا مرا چو قصه فراموش ميكني

اين دٌر هميشه در صدف روزگار نيست
ميگويمت ولي تو كجا گوش ميكني !

دستم نميرسد كه در آغوش گيرمت
اي ماه با كه دست در آغوش مي كني؟

در ساغر تو چيست كه با جرعه نخست
هشيار و مست را همه مدهوش ميكني

گر گوش ميكني سخني خوش بگويمت
بهتر ز گوهري كه تو در گوش ميكني

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش ميكني

سايه چو شمع شعله در افكنده ايي به جمع
زين داستان كه با لب خاموش ميكني

ه.الف.سایه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر